نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که ،
من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباه گرفته ام !
«حسین پناهی»
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که ،
من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباه گرفته ام !
«حسین پناهی»