نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که ،
من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباه گرفته ام !
«حسین پناهی»
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که ،
من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباه گرفته ام !
«حسین پناهی»
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود .
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند .
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود .
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجوکنم .
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست .
(حسین پناهی)
بیایید برای شاد کردن همدیگه تلاش کنیم ، شاید خدا هم دلمون رو شاد کرد چه بسا سفر به خونه اش مکه
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ،
ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های
فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند .
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،
که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است .
" دکتر علی شریعتی"